جدول جو
جدول جو

معنی قلب زن - جستجوی لغت در جدول جو

قلب زن
کسی که پول ناسره سکه بزند
تصویری از قلب زن
تصویر قلب زن
فرهنگ فارسی عمید
قلب زن
نبهره گر کسی که سکه قلب ضرب کند قلاب، متقلب
تصویری از قلب زن
تصویر قلب زن
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از قلب زنی
تصویر قلب زنی
ضرب سکه ناسره، تقلب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قلب زدن
تصویر قلب زدن
پول ناسره سکه زدن، تقلب کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قلم زن
تصویر قلم زن
کلک زن خامکدست: نویسنده نگارگر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قلب زدن
تصویر قلب زدن
ضرب کردن سکه ناسره، تقلب کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قلب زدن
تصویر قلب زدن
((~. زَ دَ))
سکه تقلبی زدن، تقلب کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از قلم زن
تصویر قلم زن
نویسنده، نقاش، حکاک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از طبل زن
تصویر طبل زن
دهل زن، طبل نواز، طبلچی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قلم زدن
تصویر قلم زدن
کنایه از نوشتن، نقش کردن، نقاشی کردن، حکاکی کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چوب زن
تصویر چوب زن
آنکه با چوب به کسی یا چیزی بزند، چوب زننده،
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قالب زدن
تصویر قالب زدن
چیزی را در قالب در آوردن
کنایه از جعل کردن، دروغ گفتن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از یلی زن
تصویر یلی زن
کسی که یللی بزند، آنکه در وقت خوشی و شادی بانگ بردارد، برای مثال گشته یلی زن همه بر بانگ نی / همچو زنان یله از بهر می (امیرخسرو - لغتنامه - یلی زن)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قل زدن
تصویر قل زدن
جوشیدن آب یا مایع دیگر در دیگ یا در جایی که حباب هایی در سطح آن به حرکت آید، قلیدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ضرب زن
تصویر ضرب زن
آنکه ضرب نوازد ضربگیر. نوعی توپ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طبل زن
تصویر طبل زن
شندفگر دهل زن کاسه زن طبال دهل زن
فرهنگ لغت هوشیار
تاشیش تاشش در قالب آوردن چیزی را، دروغ گویی جعل، مهر کردن پارچه و آن بدین ترتیب است که استاد کار پس از نشستن در جای خود ابتدا یکی از پارچه های مازو شده را - که کنار دستش قرار دارد - بر می دارد و روی پیشخوان پهن می کند و از روی نقشه ای که جلو وی پهن است و عبارتست از تصویر پرده یا رومیزی یا چیزی دیگر که باید قلمکار بسازد قالب مخصوص آن نقش را بر می دارد و سطح کنده شده آن را در کاسه ای رنگی - که کنار دستش گذاشته - فرو می برد و بعد روی پارچه ای که بر پیشخوان پهن کرده می گذارد و با دست بپشت قالب فشار می آورد تا نقش روی قالب عینا روی پارچه منعکس شود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قالب زدن
تصویر قالب زدن
تاشیدن در قالب آوردن چیزی را، دروغ گفتن جعل کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قاب زدن
تصویر قاب زدن
ربودن بجلدی چیزی را با دست: سگ پای او را قاپ زد
فرهنگ لغت هوشیار
مهرک زن خامه کار ساز کسی که پارچه را نقش قلمکاری زند قلمکار ساز چیت ساز
فرهنگ لغت هوشیار
کلک زدن نیک نوشتن ، نقاشی کردن (روی فلز و غیره) نوشتن: قلم زد سال تاریخ جلوسش در سفر مالک یکی از ظالمان گم گشت تاریخ وفات او یا قلم زدن بر سر چیزی. محو کردن ناپدید کردن: حافظ آن روز طربنامه عشق تو نوشت که قلم بر سر اسباب دل خرم زد. (حافظ 104)
فرهنگ لغت هوشیار
کلبتین: سلاح و کارد و کمند و سوهان و قلبتین وا نبرو آنچه شبروان را بکار باید
فرهنگ لغت هوشیار
سنگی کوتاه به شکل استوانه که آن را روی پشت بام غلطانند تا هموار و محکم شود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قلب غم
تصویر قلب غم
وارونه (غم) مغ
فرهنگ لغت هوشیار
لب زدن بغذا یا نوشابه ای. خوردن یا نوشیدن آن بمقدار کم چشیدن: بخوردنیها ابدا لب نزد، سخن گفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نقب زن
تصویر نقب زن
آنکه نقب ایجاد کند نقاب نقب افکن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طبل زن
تصویر طبل زن
((~. زَ))
طبال، دهل زن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از قالب زنی
تصویر قالب زنی
((~. زَ))
در قالب آوردن چیزی را، دروغ گویی، جعل، مهر کردن پارچه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از قلب شدن
تصویر قلب شدن
((~. شُ دَ))
دیگرگون شدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از یلی زن
تصویر یلی زن
((یَ. زَ))
خواننده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از قلم زنی
تصویر قلم زنی
نویسندگی، نقاشی، حک کردن تصویر جانوران یا انواع گل و گیاه و طرح های دیگر بر روی فلز با قلم های مخصوص، حکاکی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از طبل زن
تصویر طبل زن
Drummer
دیکشنری فارسی به انگلیسی
барабанщик
دیکشنری فارسی به روسی